سینمای نو > سرویس فیلم های کوتاه و مستند
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی " سینمای نو " ، بهمن کیارستمی ، مستندساز درباره اِکسُدوس Exodus به سئوالات ما این گونه پاسخ داد :
- اِکسُدوس! چرا این عنوان را برای فیلم خود انتخاب کردید؟
«اکسدوس» در لغت معنی مهاجرت گروهی است و البته دومین کتاب تورات هم هست که داستان خروج قوم بنیاسراییل از مصر در آن نقل میشود. اسم ابتدایی فیلم «بازگشت» بود تا زمانی که برای فیلم موسیقی انتخاب کردیم. از آنجا که معمولا موسیقی نقش تعیینکنندهای در تدوین کارهایم در مرحله رافکات دارد، به سراغ انتخاب موسیقی رفتم اما به نتیجه نرسیدم. تا این که دوستی در همین مرحله فیلم را دید و گفت چقدر این فیلم مرا ياد قطعه «اکسدوس» از باب مارلی میاندازد. دوباره اکسدوس را گوش دادم و به این فکر کردم که این قطعه و این کلمه چقدر برای توصیف افغانهايی که در حال ترک ایران هستند مناسب است.
-در این فیلم هم مثل چند تا از فیلمهایتان انتقادات از طریق شوخیها مطرح میشوند. اول بگوييد چطور اين سوژه برايتان جالب شد و بعد راجع به شوخیها و فضای طنزآمیز آن برایمان صحبت کنید.
معمولا در نیمه فیلمبرداری، ساختار فیلم در ذهنم شکل میگیرد. این فیلم در امتداد یک پروژه دو ساله است. در دو سال گذشته روی دو کتاب کار کردم، یکی به اسم «فتو ریاحی» و یکی به اسم «گلشهر». هردوی این کتابها درباره افغانستانیهای مقیم ایران هستند. کتاب «فتو ریاحی» آرشیو عکسی است از یک عکاسی به نام فتو ریاحی که مشتریهای اصلیاش افعانستانیها بودند. در دهه ۷۰ و ۸۰ و در زمانی که هنوز موبایلهای دوربیندار وجود نداشتند و عکسهای دیجیتال به این راحتی دست به دست نمیشدند، افغانستانیهای مقیم ایران به فتو ریاحی میرفتند و از خودشان عکس میگرفتند. اینها در واقع نامههای مصوری بودند که به افغانستان میفرستاند تا شرححالی از زندگی فعلی یا ایدهآل خودشان به خانوادهشان که در افغانستان بودند، بدهند و کتاب فتو ریاحی آرشیوی از این عکسها است. کتاب «گلشهر» هم راجع به محلهای است در حاشیه مشهد که میشود گفت یک هرات کوچک است و اغلب ساکنان این محله افغانستانی هستند. در واقع کتاب درباره این محله نیست، موضوعش یک گورستان قدیمی در حاشیه گلشهر است و کتاب مجموعه عکسی از گور افغانستانیهای ساکن گلشهر است.
من در لواسان زندگی میکنم که جمعیت افغانستانیها در آنجا به دلیل تعدد پروژههای عمرانی زیاد است. وقتی آرشیو عکاسی فتو ریاحی را دیدم، ایده ساخت یک مستند درباره این عکاسی و مشتریهای آن در ذهنم شکل گرفت
-لینک جالبی دادید. آیا دلیل انتخاب شکل نماهای فیلم در سکانسهای مصاحبه این بود که از عکسها به فیلم رسیدید؟
البته اگر من بدون پسزمینه این دو کتاب هم سر فیلمبرداری میرفتم، بعد از این که کمی در فضا پرسه میزدم باز به همان اتاقی میرسیدم که بخش عمده فیلم در آن میگذرد. گفتوگوی مهاجرانی که فاقد هرگونه مدارک شناسایی یا اقامتی هستند با مسئولین اداره اتباع که باید کار احراز هویت و تصمیمگیری درباره بازگشت یا عدم بازگشت آنها را انجام دهند. فکر میکنم هرکس دیگری هم در این "مرکز بازگشت" فیلم میساخت، دوربینش را همانجایی میگذاشت که من گذاشتم.
-حسی که بعد از دیدن فیلم دست میدهد این است که گویی کل اتفاقات فیلم در یک روز افتاده است.
ما یازده جلسه فیلمبرداری کردیم؛ در دو هفته که فقط روزهای تعطیل را کار نکردیم. تعداد مصاحبهشوندهها بسیار زیاد بود. این مصاحبهها که در فیلم است شاید فقط یک پنجم مصاحبههایی باشد که گرفتهایم. به طور متوسط روزانه ۱۵۰۰ نفر تا ۴ هزار نفر به این مرکز مراجعه میکنند و در آن واحد، هر پنج باجه درحال پذیرش و گفتگو با مراجعین هستند؛ راستش همه مکالمات هم جالب به نظر میرسند و در این شرایط، انتخاب به شدت سخت میشود و کاری نمیشود کرد جز این که باجهای را انتخاب کنی و گوشهای کز کنی و با حداقل انگولک و تاثیر در آنچه که میگذرد، فقط یک مکالمه را ضبط کنی. در این فیلم من حداقل دخل و تصرف را داشتم و به قول معروف فقط مگس روی دیوار بودم. به خصوص به این دلیل که با دوربینهای DSLR کار میکردیم مراجعین فکر میکردند ما هم کارمندان اداره هستیم و داریم برای انجام کار اداری از آنها عکس میگیریم و همین، باعث حضور غیر مزاحم ما در آن موقعیت بود. این موقعیت برای فیلمبرداری مستندی که اصطلاحاً به آن میگویند «مشاهدهگر» ایدهآل بود.
-در سکانس صبحانه که کارشناسان حرف میزنند کاملا مشخص است که خیلی خبره هستند، گویی سیسال است که این کار را انجام میدهند.
کار بسیار پیچیدهای است که یک نفر با چند سوال، صحت و سقم ادعاهای مراجعین را تشخیص دهد. مثلا در سکانسی که باید هویت پسربچه احراز شود، میبینیم که مسئول این اداره به تنهایی و با چند سوال کار یک تیم چندنفره امنیتی را انجام میدهد. همین موقعیت و تحکم او شاید در ابتدا باعث شود مراجعهکننده را مظلوم بپنداریم و کارمند را سختگیر، اما هرچه پیش میرویم، بیشتر متوجه پیچیدگی این موقعیت میشویم؛ برای خودم که روزهای فیلمبرداری پر از حسهای دوگانه بود و سعی کردم این دوگانگی و تردید درباره شخصیتها در تدوین هم حفظ شود.
-این سوال سختی است. کدام کاراکتر فیلم را بیشتر از بقیه دوست داشتید؟
قبل از اینکه به کاراکتر محبوب برسیم باید بگویم آنجا بعضیها بودند که تجربیات بدی داشتند و میخواستند بروند و برنگردند، اما بعضی هم اصلا نمیخواستند برود؛ مثل آن جوانی که وقتی از او میپرسند برخواهد گشت یا نه میگوید برمیگردم چون نصفم اینجاست. در فیلم اینها شخصیتهای مهمی هستند و رابطهای که آنها با ایران دارند به بخش مهمی از موضوع مهاجرت اشاره میکند؛ مهاجرت پر است از تردید، دودلی و عدم توان در تصمیمگیری.
-میتوان گفت که فیلم شما خیلی نرم از سیاستهای اداره اتباع خارجی انتقاد میکند؟
ما همیشه روایت خودمان را از حضور افعانستانیها داشتیم، اما اگر به آنجا بروید میبینید که آنها به ما به شکل برادر بزرگتر نگاه میکنند. برادر بزرگتری که گاهی لطف داشته و حمایت کرده، گاهی هم ظلم و بهرهبرداری کرده، که این رابطهای بسیار پیچیده است. من برای سمیناری که کتاب فتو ریاحی هم در آن معرفی شد به کابل رفتم، سمیناری که موضوع آن مهاجرت و روایتی که از آنسو از تجربه زندگی در ایران شنیدم برایم تازه بود.
طبعا بخشی از این تجربیات به سیاستهای ایران در چهلسال گذشته اشاره داشتند و از شرایطی میگفتند که انطباق با آن بسیار دشوار به نظر میرسد. در عین حال این را هم میدانیم که امکانات محدود جامعه میزبان کار سیاستگذاری را دشوار میکند و بخشی از آنچه در این فیلم میبینیم هم به این پیچیدگی و دشواری اشاره میکند.